باورت بشود یا نه..
روزی میرسد که دلت برای هیچ کسی
به اندازه من تنگ نخواهد شد.
برای نگاه کردنم..
خندیدنم....
اذیت کردنم....
برای تمام لحظاتی که در کنارم داشتی.
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من
خواهی بود..
میدانم روزی که نباشم
هیچ کس...
هیچ کس تکرار " من " نخواهد شد.
این بار که می آیی
حواسم را هم بیاور
خسته شدم بس که به هر کسی رسیدم
پرسید: حواست کجاست؟؟
و من سر به زیر گفته ام :
جا مانده است پیش تو....!!!!
رفت... !!! به سلامت .. !!
آنکه رفت به حرمت آنچه با خود برد حق بازگشت ندارد.
رفتنش مردانه نبود
لااقل اگر مرد باشد دیگر باز نمیگردد.
خط زدن بر من پایان من نبود.
آغاز بی لیاقتی خودش بود...........!!!
از "او " گلایه نکن ..
وقتی " تو " جا خالی دادی ...
"او " در آغوشم کشید تا زمین نخورم...!!!!!!!!
نفس میکشم " نبودنت " را و " تو" نیستی .
میدانی ؟
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
و " تو" نیستی .
آسمان بی معنی است
حتی آسمان بی ستاره...
و باران.... و باران مثل قطره های عذاب روی
سرم میریزد و " تو " نیستی ..
"تو " نیستی و من چتر میخواهم... !!!!
اینجا صدای " پا " زیاد می شنوم.
اما هیچ کدام " تو " نیستی.
دلم خوش کرده خودش را به این فکر
که شاید پا برهنه بیایی...!!
خدا کند خبر به دور ترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این ؟ پیش چشم خودت
کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد !!
چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی ناگهان از راه برسد
رها کنی برو از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به ان برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دور ترین نقطه جهان برسد
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که.... نه ..... نفرین نمیکنم که مباد
به آنکه عاشق او بوده ام زیان برسد......!!
قصه من ...........
" یکی " بود
" یکی "......؟
دیگر نیست..!
تمام شد قصه " بودن " های من.
گفتم که شنیدن ندارند...!!
(مجموعه خاکستر های بر باد )
" دوستت دارم " را برای هر دوی ما فرستاد
هم " من "
هم " او "..
حیرانم که خیانت میکرد یا عدالت ؟!!!
بعد از "مرگم " نمیخواهم به احترامم
" سکوت " کنی ...نمیخواهم..
اکنون که زبانت نیش دارد
دهنت را ببند... !!
ناسزا........
می شکنم
آرام و بی صدا در خویش .
صدایش بعدها به گوشت خواهد رسید
انجا که رهگذری مست
شکسته های از هم پاشیده ام را جمع میکند
و دستانش می برد....
و فریاد زنان ناسزا میگوید...!!
( مجموعه خاکستر های بر باد )
سالهاست هر " یلدا "
بغضهای یک ساله را پشت در میگذارم..
شاید از صدای فغانشان
رد پای عاشقی ام را پیدا کنی ...
بی " تو "
هیچ "یلدایی " را به انتها نرساندم..
و هنوز هم دلم چله نشین است
و من بی " تو "
" یلدایی " دیگر را در بغض نشسته ام ..
می بینی ؟!
حتی وقت " مرگ " هم با هم اختلاف داریم .
من " سفید " می پوشم
و تو " سیاه ".... !!!!
به سان بر گهای پاییزی
همان حس غریب و گنگ را دارم .
" باد " از هر طرف بیاید
سر انجام من افتادن است .. !!
زبان آجری ............
در برابر سکوت سیمانی دیوارها
حرفی برای گفتن ندارم.
زبان آجری ام
دیریست اوار شده بر خاک.
به ناچار " در بستری از واژهای بی خاکستر "
می بلعم یورش " سکوت " و " حسرت " را..!!
( مجموعه آدم خاکی )