خشک سالی .......
تن خستگی ام را
سلانه سلانه به کوچه راه
تنهایی میکشانم..
باران میبارد و من
من بی هوای کسی
بی چتر پرسه میزنم در مه....
گونه هایم نه سرخند
و نه چشمانم رگ و لعاب گذشته را دارند..
مرده ام پیشتر ها در خود....
باورش سخت است
او که از نسل باران بود خشکید
به باور خشک شدنم بنشین
فاتحه ای بخوان...
(مجموعه خاکستر های بر باد )