جدال زخم و استخوان......
. زخمهای کهنه و متعفن
و استخوان ریزه هایی که در لای جراحت
در رقصند .
هجوم تازیانه های وحشی
و روانی که زیر سم سواران غم
خرد میشود..
نگاهم بی رمق است و دستانم سرد
روح درمانده ام از قالب جداست.
و من ناباورانه زیر آوار حسرتها
تمام شده ام ....!!!